نومحافظه کاری واژهای است که در ادبیات روابط بینالملل در طول هشت سال دولت بوش به کثرت یاد شده است. به راستی نومحافظه کاری چیست؟ آیا یک جنبش فکری است یا یک روند و مسئلهی تاریخی که با قدمتی هفتاد ساله با تلفیقی از آموزههای فکری متنوع، تبدیل به جریانی پیچیده، مبهم و البته قدرتمند گردیده است. در روند تحول نومحافظه کاری که با قدرتگیری آن در عرصهی دولتی همراه بوده، منجر به وقوع دو جنگ افغانستان و عراق و اتخاذ تصمیمات بنیادین در عرصهی داخلی گردیده است. لذا این سئوال در ذهن متبادر میگردد که نومحافظهکاری دارای چه پتانسیل و روند فکری ای بوده که توانسته این چنین اقداماتی را در دو سطح یاد شده ایجاد نماید؟ تحلیل خواهیم نمود که نومحافظه کاری دارای ریشه های عمیق تاریخی بوده که از دههی 1930 و 1940 نشأت گرفته و در طول حیات خود به واسطهی ترکیب آموزههای مختلط همچون لیبرالیسم، محافظهکاری و سوسیالیسم دارای پیچیدگیهای مفهومی گردیده است. عقایدی که شامل بازار آزاد، دمکراسی، فردگرایی، حقوق برابر و در آخر طرفداری از تئوریهای مارکسیستی همچون کشمکش طبقاتی و دخالت بیشتر حکومت در جامعه میباشد. همچنین به دلیل دمیده شدن آموزههای ارزشی آمریکایی در عرصه سیاست خارجی که شامل مذهب، حقوق بشر و دمکراسی می گردد دارای نقطه تمایز برجستهای از جریان محافظه کاری گردیده است. موارد مطرح شده با توجه به وجود پایگاه اجتماعی قابل توجه نومحافظه کاران در آمریکا، فعال بودن مؤسسات و نهادهای پژوهشی و نظری نومحافظه کاری و تداوم ساختارهای بنیادین در سیاست خارجی آمریکا، می تواند از جمله عوامل تداوم نظری برخی آموزههای نومحافظه کاری در سیاست خارجی آمریکا باشد. در نهایت بر این اعتقادیم که نومحافظه کاری تبدیل به پوستهی سختی در سیاست خارجی آمریکا گشته که دمکراتها توانایی گذر از آن را به طور کامل نخواهند داشت.