بدون تردید فهم مسألهی تروریسم به مثابه یک متن را نمیتوان جدا از بافتار[1]، ساختار و نظامی که حاکم بر جهان است مورد مطالعه قرارداد. آنچه تنور فعالیتهای تروریستی را تاکنون گرم نگه داشته، تبعیضهای محسوس و معیارهای دوگانه (و بعضاً چندگانه) در جامعهی جهانی نسبت به برخی جوامع و فرهنگها است که این امر خود زمینه و بستری را برای پرورش و تکثیر –افقی و عمودی- عقدهها و عقیدههای تاریخی تروریستها و حتی انحراف افکار عمومی به سمت حمایت از اقدامات تروریستی فراهم میآورد. از این دیدگاه «تروریسم برایند انباشت عقدهها و عقیدههای سرکوب شده تاریخی است». فرضیهی اصلی و در واقع چارچوب نظری انتقادی این مقاله این است که پیروی محض از سیاست ماکیاولیستی که برای رسیدن به هدف، استفاده از هر ابزار و شیوهای را (با تأکید بر میزان هزینه- فایده) تجویز مینماید، باعث تضاد و تعارض میان ارزشها[2] و منافع[3] آمریکایی در سیاستهای خاورمیانهای و بینالمللی به طور اعم و راهبرد مبارزه با تروریسم به طور اخص شده است. به عبارت دیگر، منطق نظام سرمایهداری (حاکمیت مطلق پول، سود و سرمایه)، گفتمان سیاست قدرت[4]، و اصل اصالت لذت[5] (بیشترین میزان لذت برای بیشترین افراد)، اولویت منافع بر ارزشهای غربی و آمریکایی مثل آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و ... را اجتنابناپذیر و قطعی نموده است. درست به همین دلیل است که شیوهی کنونی مبارزه آمریکا با تروریسم پیش از آنکه معطوف به شناخت و مقابله با علل و ریشههای واقعی تروریسم باشد، معطوف و متمرکز بر مبارزه - نظامی و غالباً یکجانبهگرایانه- با معلول تروریسم است. چارچوب نظری درک سیاست ضدتروریستی آمریکا، مبتنی بر آموزههای سازهانگارانهی الکساندر ونت و نئورئالیسم کنت والتز در خصوص «برساختگی تهدید به مثابه ضرورتی هویتساز» است و همچنین آرای و اندیشههای فوکو، چامسکی، هانتینگنون در این خصوص مورد اشاره و تحلیل قرار خواهد گرفت. روش تحقیق در این مقاله، تحلیلی –تاریخی[6] و توصیفی- تبیینی[7] با استفاده ترکیبی از حوزهها و مفاهیم میانرشته ای در رشتههای مطالعات استراتژیک، تجزیه و تحلیل سیاست خارجی و سیاست تطبیقی و سیاستگذاری امنیت ملی و بهخصوص حقوق بشر و حقوق بشردوستانه خواهد بود. از ترکیبی از منابع دست اول (شامل اسناد و مدارک) و منابع دست دوم (متون کتابخانهای و اینترنتی شامل کتابها و مقالات) استفاده شده است.