تنش و منازعه میان واحدهای سیاسی- فضایی در ابعاد مختلف محلی، ناحیهای، ملی، منطقهای و جهانی همواره بخشی از تاریخ حکمرانی انسان در این کرهی خاکی را به خود اختصاص داده و سابقهای به درازای عمر بشر دارد. در این میان، حکومتهای ملتپایه بهعنوان بارزترین واحدهای سیاسی دارای حاکمیت و اقتدار در فضای سرزمینی تحت کنترل خود، به خاطر تلاش برای بقای ملی و گسترش حوزهی نفوذ و نیز دستیابی به منافع ملی خود، روابط مبتنی بر تنش و منازعه را با همسایگان و کشورهای دیگر تجربه کردهاند. در بسیاری از مواقع نیز حکومتها نسبت به برخی عوامل و ارزشهای جغرافیایی و ژئوپلیتیکی بیرون یا درون قلمرو خود، دیدگاهی ناسازگار با دیدگاه همسایگان یا قدرتهای منطقهای و جهانی دارند و در چنین حالتی نیز کشمکش و مشاجرهی بین آنها بروز میکند.
با عنایت به اهمیت موضوعِ عوامل ایجادکنندهی تنش و منازعه در روابط کشورها، دیدگاههای مختلف و متنوعی از سوی اندیشمندان و متخصصان رشته-های علمی مختلف نظیر جغرافیا، علوم سیاسی، جامعهشناسی، مدیریت، روابط بین-الملل، ژئوپلیتیک و همچنین مکاتب فکری و فلسفی مختلف در این زمینه ارائه شده است. فرضیهای که این تحقیق بر پایهی آن صورت گرفته است، این است که «بیشتر نظریههایی که از سوی متخصصان و اندیشمندان این حوزه از جغرافیای سیاسی و روابط بینالملل در رابطه با سرچشمههای بروز تنش و منازعه در روابط میان کشورها ارائه شده است، از حالت تکعاملی و یا چندعاملی برخوردار بوده و هیچکدام از آنها نتوانسته است یک مدل نظری جامع و کاملی در این رابطه ارائه دهد.»
بر این اساس، این مقاله از نظر هدف، از نوع بنیادی و کاربردی با رویکرد توصیفی- تحلیلی که با استفاده از منابع کتابخانهای به ارزیابی و بررسی نظریههای مرتبط با سرچشمههای تنش و منازعه میان کشورها میپردازد و با نقد و تحلیل آن نظریهها، نظریهی تازهای را در زمینهی عوامل ایجادکنندهی تنش و منازعه در روابط کشورها ارائه مینماید.